بیوطن

بالای پشت بام بیمارستان. سیگار برگ کوباییی سوغاتی از کوبا با آرم مخصوصش در دستم. هوای سرد . zeava ben میخواند. به اولش فکر میکنم. با اناستازیا وسط یک روز کشدار خردادی روسی دعوا کرده بودم. هرچه از دهنم درامد و از دهنش درامد در محترمانه ترین حالت کنار کلینیک به هم گفتیم ایکاش همان موقع که داغ بودم وبلاگ مینوشتم و ماجرایش را شرح میدادم. الان دیگر نه داغی بر دل مانده نه او من را به یاد دارد نه من حتی در پس ذهنم چیزی از او به یاد...

 + همینجا بود عکس گرفتم که گاهی نگاه کنم و یادم بماند اما شاید برای بار اول بعد از اون روز هست که میبینم!

 تازه با الگا آشنا شده بودم که کاش نمیشدم! دعوتش کردم برای drink a coffee together قراری گذاشتیم و راستش شب قبلش بیرون بودم خیلی خسته روی تخت دراز کشیده بودم خیلی هم راغب به رفتن نبودم. از دخترهای مو مشکی خوشم نمی آید جذابیتی برایم ندارند و الگا دقیقا مو مشکی بود فقط چشمهایش آبی بود. از سر بیکاری در واتس اپ نوشتم کجا بریم؟ گفت میشه فردا؟ گفتم اوکی. فردا حدودا ساعت 12 بود پیام داد با کلی معذرت خواهی که امتحان دارم و چین رفتنم خیلی وابسته به این 4 امتحان است و ...

موکول شد به هفته بعد. راستش تیپ شخصیتی ام این طور رفتارها را بر نمیتابد! اوکی گفتم و برنامه داشتم هفته بعد من نه تنها دعوت نکنم بلکه به روی خودم هم نیاورم که نیاوردم. و حتی برای یکی دو هفته حتی پیام هم بهش ندادم. که بی محلش کرده باشم. از اویا پارک یک مرکز خرید بزرگ در مسکو داشتم بر میگشتم با خودم گفتم بگذار کمی بیشتر حالش را بگیرم و نوشتم اوه ساری! کلا فراموش کرده بودم قرار رو. و او هم چیزی نگفت. ارتباطات در واتس اپ ادامه پیدا کرد و هیچ گاه دعوتی از طرف من صورت نگرفت. حتی بی محلش میکردم روزها پیام نمیدادم صبح روز بعد خودش پیام میداد ور ایز مای سوپر من! یک روز که خیلی کلافه شده بود و عصر جمعه ای بود گفت این خیلی عجیبه! یک ماه هست امتحانات من تمام شده و تو نمیخواهی بیرون بریم با هم. جوابی ندادم. راستش برنامه ای نداشتم برای شروع کردن با او. اما امان از عادت.از درد دل کردنهایش و نوشتنهایم برایش و نوشتنهایش برایم. رابطه ما طوری شد که حتی از خیلی جزیات زنده گی همدیگر هم باخبر شدیم. از مسیج هایی که بهش میدادند .هم اسکرین شات میگرفت میداد من ببینم. چند بارهم باهم حرفمان شد. ولی نهایتا باز ترک نکردیم کانورسیشن را.ادامه دادن رابطه ای که  فقط میخواستم تلافی ان کنسل کردن را با نادیده گرفتن یک قرار بگیرم باعث "عادت" شد که شاید عجیب هم باشد اما شد! از طرفی اعتماد به یک روس سختترین کار دنیاست و یقین دارم در این مدت که با هم حرف میزدیم و مینوشتیم قطعا با کسی یا شاید کسان دیگری هم دیت رفته و اگر نرفته باشد باید به روس بودنش شک کرد که روسها اهل 4 ماه سینگل ماندن نیستند و حتی سکس هم راحتتر از چیزی که فکرش را بکنید بین دو نفر اتفاق می افتد! شاید بعد از دو ساعت از آشنایی مثلا! عجیب است اما واقعیت روسیه و فرهنگ روسها همین است. و من هم به کسی غیر از خودم هیچ اعتمادی ندارم و مفروضاتم بر پایه " داره دروغ میگه" بنیان گذاشته شدند....و همین کار را سخت میکند. بعد از 4 ماه امروز برایش نوشتم برویم قهوه ای با هم بخوریم. گفت باشه آخر هفته میرویم و در ذهنم این است که آخر هفته که شد به روی خودم نیاورم و نروم . ماجرای عجیب و بغرنجی شد. راستش یکبار هم خودش اعتراف کرد وقتی تو دعوتم نمیکنی وقتی بی محل میکنی من هم در طول این مدت یک بار با پسری که در vk(شبکه اجتماعی روسها که بجای فسبوک بیشتر از ان استفاده میکنند) دعوتم کرده بود بیرون رفتم. و به دروغ به تو گفتم برای پس دادن کارت آدیداس دوستم میروم. هرچند به حال من فرقی نمیکند و من اعتمادی نداشتم از اول هم بهش! حتی همان فرست دیت کنسل شده را که ادعا داشت به خاطر امتحان است من قرار با پسر دیگری میپندارم.  علی ای حال یک درصد هم برای اینکه "شاید!" راست گفته باشد کنار میگذاریم. در چه کنم چه نکنم عجیبی گیر کرده ام.....

bivatan ermia
۲۰ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۱۶ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲ نظر

تئوری های فلاسفه غربی را رها کنید. یک مشت حرف به ما هو حرف. این جا اروپاست. مهد آزا...ببخشید! مهد نژاد پرستی. این را تا وقتی وارد بازیهای کاری و اخلاقی با آنها نشوی نمیفهمی. شاید خیلی ها دلشان خوش باشد به اینکه بین موبورهای چشم آبی زنده گی کنند همین تمام و قله آمال و آرزویشان باشد ولی حساب کار وقتی انتظاراتت بالا تر برود فرق میکند. صد سال هم که داخل اینها باشی خودی نیستی!! غریبه ای! از یک نژاد پست تر!

طبقه 5 و 8 برای روس و ایتالیایی و فرانسوی سایر طبقات برای آفریقایی ایرانی عرب سوری . من نمیدانم اگر این نزاد پرستی نیست چه اسمی دارد؟ من نمیدانم اینکه کسی نایس و لبخند میزند مخصوصا من که خیلی از دوستان ایرانیم هم تا نگفتم ایرانی هستند فکر نمیکردند ایرانی باشم  چه به لحاظ لباس پوشیدن و چه ظاهر سعی میکنم خیلی تفاوتی نباشد و بعد از شنیدن اسم ایران لبخندی از جنس ایموجی لبخند با دهان بسته تله گرام تحول بگیری و .....

این جا اروپاست.  خواستگاه نژاد پرستی.....



bivatan ermia
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۳:۱۴ موافقین ۱ مخالفین ۰

برگشتم و مینویسم. آقایی سبک نگارشی که از امیرخانی گرفته بودم را دزدید. دیگری نام وبلاگ را. مشغله های کاری و دانش گاهی مانع از فعالیت شده بود که با کمی سبک تر شدنشان باز میتوانم بنویسم.


bivatan ermia
۲۶ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۵۵ موافقین ۱ مخالفین ۰